شنیده ام که قرار است جمعه برگردی
نمی شد می گفتی اشاره می کردی
مهدی جان !هنوز امیدها برای آمدنت
انتهایی ندارند.
یوسفم! در خواب و رویاهام همیشه
صدای کوبه در میاید و این یعنی چند
صباحی بیشتر تا گره خوردن حقیقت
راهی نیست.
یوسف زهرا ! کاش می دانستی چقدر
بغض نشکسته برای امدنت دست نخورده
کنار گذاشته ام و چقدر بی قرارم.
ای عدل وعده داده شده !
به من بگو
این چشمهای خسته چگونه باید قصه
پر راز پروازت را در سینه ام بی هیچ کم
وکاستی جاکنند تا زمین و زمان هم از
انتظار مان باز بماند ؟
ای کاش از همه
بغض های گاهواره گلویم خبر نداشتی
تا من با خیالی اسوده گله از هر چه بود
و نبود را برایت از سر می گرفتم.
به من بگو
سراغ تو را باید از کدامین کوچ
پرستوها می گرفتم که نگرفتم؟